پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

37-112

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ب.ظ

در آسانسورو باز کردم و گفتم بدو عمه. سوار شو بریم.
دستشو با دستمال کاغذی گذاشت رو در و نگهش داشت و گفت: اول خانوما!.. بعد آقا پسرا...
با چشمای گرد رفتم داخل.
باباش که شاهد اتفاق بود زیر لب گفت:
صبحی به من گفت اول بچه ها، بعد باباها...
...
گفتم: عمه؟ یه سوال ازت بپرسم؟!
_ نه! الان دارم بازی میکنم.
یه ربع بعد.
_ بازیت تموم شد؟ سوالمو میشه بپرسم؟
_ دارم کارتون میبینم.
یه کم بعد تر.
_ عمه من هنوز سوالمو نپرسیدما...
_ دارم ثیب میخورم. صبر کن.
و باز هم...
_ قربونت برم بذار بپرسم دیگه!!!
_ باشه خب...
_ من چیکار کنم اینقدر دوست دارم؟!
یه کم این ور و اون ورو نگاه کرد...

بعد لپشو آورد جلو و گفت: یه دونه بوثم کن!

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی