پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

37-199

سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۵۹ ب.ظ

صبح که گوشی رو‌ روشن‌ کردم، ازش پیام اومد: دارم‌ میرم آبودان و بعد ماهشهر. در جریان باش.
سر شب تماس گرفتم که: چونی؟
گفت داره میره اهواز. به پرواز ماهشهر تهران نرسیده.
فکر کردم کارش تو پالایشگاه طول کشیده.
از میگرنش پرسیدم، که فقط گفت هیچچچی نگو!
از صبح فقط یه نسکافه خورده بود، بعد پرواز به آبادان و بعدش رفته بوده پالایشگاه و از اونجا بدو بدو رفته بوده ماهشهر... ولی تو سایت راهش ندادن.
گفته بودن یه درجه تب داری!
صداش میلرزید موقع تعریف...‌
_ وارد ماهشهر که شدم، حالم بد شد. یک آن تمام خاطراتش بهم هجوم آورد... تنم داغ شد... خودم میدونستم اون تب از کجاست... ولی چی میگفتم؟!... میگفتم از غم دوری حبیب تب کردم؟!... میگفتم تب عشقه؟!... 
چند ساعتی نگهش داشتن دم در. از تهران رییس شاکی مدام فشار میاورده و پیگیر بوده و اونجا میگفتن مشکوکی...
اونقدر مونده که دیگه ضعف کرده و تمام تنش یخ شده... دما زیر سی و شش...
بهش گفته بودن تب و لرزه...
آخر سر ساعت از دو بعدازظهر گذشته بوده که تونسته داخل بشه و‌ جلسه برگزار شده.
و همه ی اینها موجب شده بود برای پرواز برگشت تا اهواز بره...
ساعت دوازده شب وقتی هواپیما نشست، فقط هوار میزد...
از درد میگرن و معده و خستگی و صد البته دلتنگی ای که داشت خفه ش میکرد..

یه زن... هر چقدر هم که اون بیرون محکم باشه، قوی باشه... ولی... اون‌ زیر... 

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی