پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

37-344

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۵۴ ق.ظ

دارت ها رو داد دست من و بورد، یا به قول خودش، هدف دارت رو دست گرفت و گفت، حالا بزن!
گفتم: اوا! عمه! خطرناکه! اینا سرش تیزه... اگه من اشتباهی بزنم، میخوره به تو!
_ اشکال نداره بابا! بزن!
_ نه عزیزم! ممکنه خدای نکرده زخمی بشی!
_ فوقش میمیرم دیگه!
_ دور از جونت عمه!
_ (با به لبخند بزرگونه) اصلا مهم نیست! بزن!
_ نههههه! اگه بمیری اونوقت ما دیگه علی نداریم!
_ اشکال نداره! مامانم میخواد محمد امینو بزائه!
_ ... (من با چشای گرد)
_ بزن بابا!...
_ عمه! محمد امین به تو چه ربطی داره؟! ما تو رو دوست داریم!
_ (با عصبانیت!) محمد امین پسره! میفهمی؟!!!!
_ آره دیگه! یه داداشی قراره بیاد! این که خیلی خوبه!
_ (با همون لحن) منم پسرم!...
_ خب؟!
_ دو دونه پسر نمیشه!
قلبم درد گرفت!
محکم بغلش کردم و اون هم علی رغم اعتراض همیشگیش، اجازه داد چند بار بوسش کنم... بعد در گوشش گفتم: عمه! من عاشقتم. ما همه مون عاشقتیم! تو باید همیشه باشی! دیگه این حرفا رو نزنیا؟!!! فهمیدی؟!!!

 

  • پری شان

نظرات (۱)

اخی عزیزمممم

پسر دوست داشتنی ما حساس شده

من که ندیده خیلی دوسش دارم :)

 

+کاش زود به زود بنویسی

++ راستی توی پست جدیدم دعوتت کردم به یک چالش

اگه اوکی بودی

خوشحال میشم شرکت کنی :)

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی