38-65
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۳۸ ب.ظ
از صبح منتظریم...
جوجه گوشی رو داد دستم که شماره مادرشو بگیرم. بعد رفت تو اتاق و درو بست و باهاش حرف زد.
چند دقیقه بعد با لب و لوچه آویزون اومد و گفت نینی هنوز نیومده... فک کنم خیلی داره تو دل مامانم بهش خوش میگذره... نشسته داره شیر میخوره و نمیخواد بیاد بیرون...
...
آره... ما وسط اشک و آه های هر روزه، وسط همه ی این اخبار مرگ، وسط این همه پیام تسلیتی هر روز داریم پشت تلفن به هم میگیم و میشنویم، نشستیم و چشم انتظاریم...
پناه بر خدا از این روزهای آخرالزمانی...
خدا نجاتمون بده...
- ۰۰/۰۶/۰۳