پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

38-67

جمعه, ۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۱۱ ق.ظ

دیروز دم اذان مغرب بالاخره نی‌نی به دنیا اومد.
جوجه اولین شبی بود که تو این پنج سال داشت بدون مادرش میخوابید. حسابی گریه کرد و بهانه گرفت تا بالاخره نصف شب خوابش بود.
از صبح که پاشد اونقدر ذوق داشت که یه لحظه هم آروم نگرفت. همش در حال بدو بدو و حرف زدن بود... بهش میگم خاله قورباغه، بس که بی وقفه و بلند بلند حرف میزنه.
تخت نی‌نی رو همراه بابا سرهم کردن و گذاشتن کنار تخت مادرش. بعد همه ی اسباب بازی ها و حیووناشو جمع کرد و برد کنار تخت نوزاد چید رو میز که وقتی داداشش میاد خوشحال بشه.
بالاخره ساعت شش بعد از ظهر بود که مادر پدر و برادر جوجه اومدن خونه. لحظه ی دیدارشون دیدنی بود. جوجه از خوشحالی بالا پایین می‌پرید. هی میرفت بالاسر نوزاد یه  لحظه نگاش میکرد بعد تاب نمی‌آورد و با هیجان تو خونه میدوید.
تک تک کارای نی‌نی براش عجیب بود و ذوق زده ش میکرد... وااااای نی‌نی خندید! وااااای نی‌نی دستشو تکون داد!... واااای نی‌نی انگشتمو گرفت!... عمههههههه! بدوووووو! نی‌نی صدا درآورد!
و برای تک‌تک اینا همه مونو صدا میکرد بالاسر تخت بچه!
موقع شیر خوردن، یه صندلی چسبونده بود به پای مامانش و نشسته بود روبروش و زل زده بود به بچه و تک‌تک حرکاتشو زیر نظر داشت. نی‌نی با اینکه ظاهرا گرسنه ش بود ولی همکاری نمیکرد و هی لب و دهنشو کج و کوله میکرد و قیافه ش اخمو بود که یهو جوجه قاطی کرد و بهش گفت: اوهوی! به مامان مهربون من اخم نکناااااا! 
موقع شستن بچه و تعویض پوشک، موقع درست کردن یه سرنگ شیر خشکی که دکتر توصیه کرده بود، موقع گرفتن آروغ بچه، موقع عوض کردن لباسش و... در همه ی شرایط کله ی جوجه در یک وجبی ه نی‌نی بود و در حال اظهارنظر.

الانم که یادش میفتم خنده م میگیره، همون دقایق اولی که رسیدن مامان  خواست لباس بیمارستانو از تن بچه دربیاره عوض کنه و مچ بند و پابند اسم رو باز کنه که جوجه داد زد، نهههه اونو نکن! اون مارکشه! 
تو آشپزخونه مشغول مرتب کردن بودم که اومد گوشیمو ازم گرفت و بهم گفت من چندتا عکس میگیرم از نی‌نی که مثه یه رازه. بین من و تو. هیچکس نباید ببینه! خب؟!... بهش قول دادم...
حالا الان که گالریمو دیدم فهمیدم از نی‌نی موقع شیر خوردن عکس گرفته.
...
حس و حالم عجیبه...
از یه طرف دلم ضعف میره وقتی تماشاش میکنم، از طرفی هم انگار نمی‌تونم تو دلم براش جایی رو کنار جوجه تصور کنم. 

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی