پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-29

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ق.ظ

امروز صبح گوشیم جا موند خونه...
آدمی که گوشی نداره، انگار دیگه چیزی برای از دست دادن نداره...
نه همش نگرانه که نکنه یه وقت صدای زنگشو نشنوه. نه لازمه هی چک کنه ببینه مسج داره یا نه! نه به تلگرام سر میزنه. نه اینستاگرام و نه میل باکس!... با خودشم درگیر نمیشه که کدوم سلکشن موزیکو گوش کنه...
فقط میمونه یه ساعت، که میتونه از آدمای تو خیابون بپرسه، یا با تلفن ثابت زنگ بزنه به بیست صد و نوزده!

...
تو بانک بودم و منتظر مسج واریز به حساب که فهمیدم نیست... اولش دلم هری ریخت... بعد ولی تو دلم گفتم، آخیییییش!... امروز خلاصم!
ظهر رفتم با طل.ا ساز تسویه حساب کنم که نبود. فکر کردم فرصت خوبیه برم ناهار بخورم...
موفرفری یه ایده ی بامزه ای داره. میگه آدم گاهی باید خودشو از دید دانای کل ببینه. از بالا!
از بالا خودمو دیدم که راه افتاده بودم تو خیابون سعدی دنبال یه غذا خوری. وارد که میشدم و جو مردونه رو که میدیدم، عقب عقب برمیگشتم بیرون... آخر سر یه پسر جوون تو سپهسالار بهم یه جارو معرفی کرد. که مناسب بود...
فیشو گرفتم و نشستم سر یه میز شش نفره! وقتی آقاهه اومد فیشو بگیره که سفارشو بیاره، با تعجب بهم گفت، یک غذا؟!... سرتکون دادم که آره. و خودمو دیدم که معذب شدم!... معمولن زیاد پیش میاد که تنها برم غذا بخورم... ولی امروز فهمیدم همچنان این موضوع تو یه جایی از مخم حل نشده ست!... من، بیکار، منتظر بودم و از اینکه پسر هیکلی و سیبیلوی دو سه تا میز اون ورتر هی نگاه میکرد کلافه! دلم گوشیمو میخاست!... گوشی برام انگار یه گارد بود. یه حفاظ. یه برفی که عین کبک سرمو بکنم توش و اطرافمو نبینم!... بعد یاد اون آقای دوست همکلاسی افتادم که وقتی بعد از دو سال از اتمام درس قرار گذاشتیم همو ببینیم و من هی دلم شور میزد، در حالی از راه رسید که داشت تلفن حرف میزد و تمام نیم ساعت بعدش هم قطع نکرد!!!... امروز فکر کردم حتمن اونم مثه من دلش شور میزده اون روز و داشته اینجوری استرسشو ری لیو میکرده!!!...

...

دید دانای کل م جدیدن هی داره بهم میگه که با آقایون و محیط های مردونه راحت نیستم... و دائم ازشون فراری ام... مگر اینکه مجبور شم... که از قضا زیاد هم پیش میاد!...

...
امروز حسابامو تسویه کردم و یه نفس راحت کشیدم!
تو گردنی قد نعلبکیمم تحویل گرفتم و خوشحال شدم که اولین تجربه ی طراحی کار سایز بزرگ رو با موفقیت انجام دادم.
...
تمام تایم بعد از ظهر تا شب رو بدون هیچ صدایی اضافه بر دستگاه تراش، سن. گ تراشیدم و مسحور اون آم. تیست های زیبا شدم!...
...
شاید از این به بعد گوشیم بیشتر تو خونه جا بمونه...


  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی