پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-31

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ق.ظ

جوجه رفت خونه ی اون یکی مادر بزرگش.
بعد از ده روز.
یعنی بعد از چهل روز... سی روز هم قبل از به دنیا اومدنش...
بغض همه ی گلومو گرفته.
به مامانش گفتم، یه بار دیگه، اونقدر خونمون بمونین که موقع رفتن اشک منو در بیارین، خودتون میدونید...
...
دیشب یه عکس پیدا کردم از خودم، چند روزگیم... عین عکسی بود که دیروز ازش گرفته بودم.
دو تاشو با هم برای مامانم فرستادم.
باورش نمیشد...
...

اونقدر شباهتش به من زیاده که امروز، یه لحظه حس کردم خودمو بغل کردم...
الانم که دارم اینجا مینویسم اشکم راه افتاده...
نمیفهمم چه مرگمه...
یه چیزی داره منو میبره مستقیم وسط یه داستانی که انگار تو خوداگاهم لود نمیشه...
یه داستان غمگین...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی