پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-41-2

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ق.ظ

دو سه کیلویی میشد... عق. یق. اسلایس شده. گذاشت جلو روم و گفت میخوام بخرمشون. بدم تو بتراشی... فکر کنم واسه دو ماه آینده م کار بود!!!

داشتم زیر و روشون میکردم. هر تیکه رو جلو نور مبگرفتم که نقشش رو ببینم.

سرگرمشون بودم که بهم گفت: دیشب خوابتو دیدم!... گفتم: آها. چه جالب... 

و با اینکه داشتم میمردم از فضولی که خوابه چی بوده، هیچ سوالی نپرسیدم!... سکوتمو که دید ادامه داد: راستش چند وقته مدام خوابتو میبینم!...

به روی خودم نیاوردم که چی گفت و چی شنیدم!

میترسیدم... میترسیدم صحبت درباره ی این موضوع فضا رو دوستانه تر کنه... انگار میترسیدم دیالوگی برقرار شه که نتونم رسمی بودن رابطه هه رو کنترل کنم... (البته الان که دارم فکر میکنم میبینم فقط منم که دارم زور میزنم همه چی خیلی رسمی بمونه!... و ظاهرنم هنوز اونطور که میخوام از عهده ش برنیومدم!)

از اون طرف هی به خودم میگم، مگه یه دختر چارده ساله ای؟!... چرا اینقدر احساس ضعیف بودن و ترس داری تو روابطت؟!... فوقش چه اتفاقی ممکنه بیفته؟!... 


...


باید یه فکری به حال شب بیداری ها کرد... 

اصلن نمیشه اینطوری ادامه داد... عملن صبح میخوابم...

تا بیدار شم و برسم کارگاه دوازده شده...

بچه ها اکثرن دستگاهشون تو خونه ست.

شبا هم میتونن کار کنن.

من مثلن کار و زندگیمو جدا کردم.

ولی خب... با لایف استایل بی برنامه ی من هیچ رقمه جور در نمیاد.!

...


سی و پنج دقیقه پیاده روی کردم.

  • پری شان

نظرات (۱)

  • آبان دخت ...
  • امیدوارم هر جوری زندگی پیش میره اون چیزی باشه که سعادتت توش گنجیده :)

    :: خیلی بده شب زنده داری...کلا سیتم آدم می ریزه به هم...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی