پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

کارما

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ

مسج داد که برنامه ی کلاس کنسل...

قبل ترش گفته بود از هفته ی یه بار بشه دو هفته یه بار...

قبل تر ترش وقتایی که کار داشت میپیچوند حتی شده به اسم مریضی من...

...

فکر که میکنم، کار امروزش با توجه به این هیستوری، خیلی هم یهویی نبود...

ولی شوک شدم... 

بهش گفتم انگار یکی پشتمو خالی کرد...

...

...

...

و از ظهر دارم فکر میکنم تقاص کدوم جا خالی دادنی رو دارم پس میدم؟!...

کارماست... مطمئنم...

  • پری شان

کلافه م

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ


یه عاالمه داستان داره دور و برم اتفاق میفته که هر کدوم بخشی از ذهنمو درگیر کرده...
بعد یه موقع هایی مثه الان که دیگه کم میارم و دلم میخواد سر بذارم با بیابون، یه نگاه میندازم میببنم هبچ کدومشون داستان من نیست...
اصن ربطی به من نداره!
یکی دیگه ست با یکی دیگه!
من چی کار میکنم وسط داستانهای ملت؟
چرا همیشه نفر سومم و ناظر و شاهد و تحلیل گر و قاضی و  سنگ صبور و شنونده و حامی و...
آره تو راس میگی... من بهت حق میدم... آخ عزیزم... چه تلخ... چه حال بدی داری... من میفهممت... من خوشحالم... من تشویقت میکنم... عملکردتو دوست دارم... من باهاتم... کم نیار... ادامه بده...
حالم از همه ی اینا بهم میخوره!
دلم میخواد بگم، اسکول! سر کاری!... داره میپیچوندت!... چرا نمیفهمی؟!... مخت تعطیله!... بس کن این بازیای بی سر و تهو!... جمع کن زندگیتو... کلکسیون بدبختی داری جمع میکنی؟!... الان میخوای بشی الاهه ی شکست عشقی؟!... الاهه ی خریت و آویزونی؟...
...
بدبختی اینجاست این آدمی که الان هستم رو هم دوست ندارم و عذاب وجدان دارم.

  • پری شان

زیر باران؟

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ

وقتی برای اولین بار تو این سی و یک سال زیر بارون پاییز با خودت فکر میکنی که بلخره باید یه چتر بخری...

  • پری شان

به دنبال هیچ...

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ

یک فرار دائم... از همه چیز... به سوی هیچ چیز...

  • پری شان

شکوا

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۱ ب.ظ

گاهی وقتا وسط یه رابطه دوستی، احساس میکنم داره بهم تجاوز میشه...

و هیچ کاری هم نمیتونم انجام بدم جز تحمل...


  • پری شان

آشوب!

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ

وقتی کلید در خونه رو داشتم فرو میکردم تو دکمه آسانسور...

وقتی تاکسی سوار شدم و یه دور کامل زدم و فقط دویست متر اونطرف تره جای اولم پیاده شدم و کلی کرایه تاکسی دادم...

وقتی بسته ی نون نهارمو گم کردم...

وقتی هفت بار رفتم دم الکتریکی و آخر سرم لامپ مهتابی جای آفتابی گرفتم...

وقتی نماز مغربو چند بار خوندم و آخر سر هم نفهمیدم چی شد...

دریافتم که مخم رسمن پوکیده...

  • پری شان

مادری که نیستم

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ب.ظ

از در که اومد تو دو تا جوجه دنبالش بود.
نمیدونستم دو تا بچه داره.
حسابی خسته بود.
کارا رو بهم تحویل داد و خواست بره.
دلم نیومد اینجوری بفرستمش.
دست بچه هاشو گرفتم و بردم سراغ گل و یه کمی با هم به قول خودش، سفالگری کردیم.
تمام مدت داشت به بچه هاش وارنینگ میداد که به فلان چیز دست نزنید و فلان کارو نکنید.
هم خودش در عذاب بود و هم بچه هاش.
امروز مثلن آورده بودشون بیرون که بگردن.
ولی عملا هیچ ایده ای برای این کار نداشت.
تو چارچوب در پسر بزرگه با نگرانی پرسید چه جوری برمیگردیم خونه؟ مامانه گفت با تاکسی شاید. پسره خواهش کرد که با مترو برن... مامانه هم قبول کرد و بعد با خنده بهم گفت: میترسه گم بشیم.
...
نگرانی رو تو چشمای بچه ی شش ساله داشتم میدیدم. بچه ای که به والد خودش اعتماد نداشت و در کنارش احساس امنیت نمیکرد. بچه ای که با خیال راحت نمیتونست کودکی کنه...
مامانی رو دیدم که ایده ای برای سرگرمی بچه هاش نداشت.
...
ناراحتم.
همش فکر میکنم باید کاری میکردم...

  • پری شان

دور باطل

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ق.ظ

آدم بی انگیزه ای که سه هفته پیش بودم.. 

آدم عاشقی که دو هفته پیش بودم...

آدم عصبانی که هفته پیش بودم...

آدم منطقی ای که الانم...

آدم بی انگیزه ای که هفته ی دیگه خواهم بود...

آدم عاشقی ای که دو هفته دیگه خواهم بود...

آدم عصبانی سه هفته دیگه...

آدم منطقی...

اینا همشون منم که دارم تو یه دایره زندگی میکنم...

...




  • پری شان

ماهی من

دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ق.ظ

دو شبه که یه جیرجیرک تو حیاط تا صبح میخونه...

...

تو دستام بود... شاد بودم... بعد یهو سر خورد و پرید تو آب و رفت...

  • پری شان

از این شاخه به اون شاخه

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ق.ظ

به سان چیتا، دائم در حال پریدنم...

  • پری شان