پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

۳۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

33-105-3

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۹ ق.ظ

گفت: ببخشید که ناراحتت کردم...

گفتم: نه نه اصلن...

...

ناراحت نشدم...

قسم میخورم...

...

حرفاش که تموم شد، شب بخیر گفتم، گوشی رو خاموش کردم، چشمامو بستم و خوابیدم...

...

حالا بعد از بیست و چهار ساعت...

انگار کن یه چیزی اون زیر گفته بود، تق...

یه ترک کوچیک... یه لرزش کوچیک... 

که حالا رسیده بالا...

...

برام نوشته بود: تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی...

  • پری شان

33-105-2

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ب.ظ

با دوست جدی م اومدم پیش استاد فلزی باز... کلافه م... میخوام هرچه زودتر برم از این فضا بیرون...

هی انگار یه چیز سنگینی رو سینه مه... که نفس کم میارم...

...

گفت: بهم پیشنهاد رابطه ی جدی داد...

گفتم: خب؟!... مثه آدم تعریف کن...

_ ازم خواستگاری کرد...

_ پیش بینی میکردم...

_ سخت بود بهت بگم... ولی باید میگفتم... به تو باید میگفتم... 

  • پری شان

33-105

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ب.ظ
دوباره محرم اومد...
...
روسری مشکی مو بعد از یک سال از تو کمد در آوردم و اتو کردم.

  • پری شان

33-104

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۱ ب.ظ

با دوست فلسفه دانم قرار گذاشتم و کادوی تولدشو دادم.

از طرف گنگ مون.

دو هفته ای از تولدش میگذره. گم و گور شده بود. تلفنشم خامدش بود روز تولد.

تو کافه قرار گذاشتیم. بهش گفتن از اول در جریان ساخت کافه بودم. ریز به ریزشو کافه دار برام تعریف کرده بود. ولی حالا که افتتاح شده روم نمیشه تنها برم.

رفتیم. و خیلی خوب بود.

کادوشو که دادم، گفت: شماها چرا پیچونده نمیشید!!!

  • پری شان

33-103

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۱ ب.ظ
احساس میکنم دارم میشم مامان بزرگترام!
امروز خاله مو بردم خرید...
تمام مدت نگران بودم که درست انتخاب کنه... که خانوم فروشنده باهاش درست رفتار کنه... که بتونه حرفشو بزنه... که چیزی بهش تحمیل نشه... که تو رودرواسی چیزی رو نخره...
که...
پوف...

  • پری شان

33-102

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۴ ق.ظ
هی میخوام بنویسم، هی نمیتونم...
دارم مقاومت بیخود میکنم.
خواب تا پشت پلک هام اومده...
  • پری شان

33-101

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

به مامان گفتم از پولیش سن. گه راضی نیستم و میدونم طرف میگه ری کات کن.

مامان هم میگفت، باز مسخره بازیاتو شروع کردی و هی گیر میدی به خودتو...

آخر سر شرط بستیم سر درست کردن ناهار و شام...

خب...

شرطو باختم...

...

غذا هم درست کردم...

هر سه مون از صبح تا شب تو خونه بودیم.

خوش گذشت.

...

گنگ برا فردا صبح زود قرار صبحانه گذاشته در ارتفاعات شمال شرق...

بعد از کلی ابراز نفرت، به خاطر این رفتارهای فوتوشاپی ه سالم کله سحرشون، گفتم که براشون ساندویچ نون و پنیر درست میکنم... البته به شیوه خودم.

...

بعد از مدت ها میخوام برم پیششون...

...

دلخوری ها رو باید گفت...

باید گفت...

و من نادون اساسن خفه خون گرفته ام!

  • پری شان

33-100-2

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی 
رنج ما را ، به توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی 
دیده ما ، چو به امید تو دریاست ، چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی 
برتو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی

...

چه کنم با این آدم من؟!...


  • پری شان

33-100

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ

امروز صدمین روزه...

اومدم بخوابم، گفتم قبلش ایمیل چک کنم.

داشتم اینباکس رو بالا پایین میکردم یهو اشتباهی رفتم تو فولدر اسپم...

یه ایمیل بود از فیس بوک... که میگفت همین چند دقیقه پیش بهت پیغام داده...

خوندمش...

مثل همیشه، ابراز دلتنگی...

...

شش سال پیش ازم خواستگاری کرد. قبول نکردم. چندین بار رفت و اومد و مهلت خواست و در خواست کرد و حرف زد و بیرون رفتیم مشورت کردیم و... و باز هم جواب من همون بود...

شاکی شد. لج کرد. یه ایمیل فرستاد و کلی عصبانیتاشو گفت و بعد رفت پی کارش.

باباهامون دوستای صمیمی بودن.

ولی دیگه رابطه خانواده ها هم قطع شد.

سه چهار ماه بعد خبر رسید ازدواج کرده!!!

...

از یه سال بعدش بود که پیام هاش شروع شد...

و هنوزم چند وقت یه بار سر و کله ش پیدا میشه...

تمومش نمیکنه... با اینکه از طرف من پاسخی هم دریافت نمیکنه... ولی تمومش نمیکنه...

...

و ماجرا از روزی تلخ تر شد که یهو فهمیدم همسرش همکار دوست صمیمی ه منه... و ما همدیگه رو دیدیم... و چقدر نازنین بود... و چقدر من احساس بدی داشتم... 

  • پری شان

33-99-2

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
خیلی جدی از صبح دارم به پول جور کردن فکر میکنم...
خب تا حالا مسئله اینقدر برام حیاتی و ناموسی نبوده!
اول از کوه کارهای بر رو هم تلنبار شده ام، اونایی که زودبازده تر بود رو جدا کردم.
اون سفارش هایی که میتونم سریع انجام بدم و نقد حساب کنم...
بعد هم ایمیلی جهت پیگیری دستمزد ماکت فرستادم... و کسی چه میداند که چه شاهکاری انجام دادم!!!... من! پیام دادم! که! حساب کتاب مالی پروژه! چی شد؟!...
...
نتیجه این که،
خدا رو شکر دو تا از قسط ها جور شد...
تا هفته ی بعد هم سه تا دیگه باید شکار کنم!
...
تب دارم...
و استخون درد...
  • پری شان