پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

۳۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

33-126

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
با دوست کوچیکم کارا رو تقسیم کردیم. که اون بتونه تو خونه کار کنه.
صبح رفتم یه کیف برای صفحه ی زیر ماکت خریدم.
ماکته قابل مونتاژ کردن و باز کردنه.
اینجوری جا هم کمتر میگیره.
ذهنم همش درگیر بسته بندی شه.
به هر کی میگم، فحش میکشه بهم که به تو چه و چرا داری کار اضافه میکنی...
ولی من فکر میکنم در قبال طول عمر محصول، اگه بتونم کاری کنم، مسئولم.
یه عالمه وقت و هزینه، خب ادم دلش میخواد چند سال قابل استفاده باشه دیگه!
فقط هم تیمیم باهام موافقه، که همون هم کافیه.
...
کمی میل به تنهاییم اومده بود رو، ولی دیدم تایم ندارم که بهش بها بدم، زنگ زدم به دوست جدی م و گفتم بیاد کمک.
خیلی همه چیز داره خوب پیش میره.
...

  • پری شان

33-125

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
دوست کوچیکم اومد کارگاه.
روز خیلی باحالی بود.
اصن بهترین تیم ممکنیم.
همه میگن یه آدم دیگه رو انتخاب میکردی برا این کار که تایم بیشتری داشته باشه و درگیر خونه و بچه نباشه... ولی هرجور حساب میکنم میبینم، اصلن هیشکی این آدم نمیشه!
تا شب پیشم بود.
کمی پت و مت بازی در آوردیم البته. ولی نهایتن خوب بود.
یه سری فرنیچر داره کار که قرار شد اون درست کنه... یه دست مبل کوچولو، که رسمن قراره رویه کوبی شون کنه!
...
دوست کوچیکم، گیو آپ نمیکنه... این در مقایسه با من عجیب ترین خصوصیتشه... و همین خصوصیتشه که باعث میشه به تعمیر کردن و ترمیم کردن هم اعتقاد داشته باشه...
وقتی یه جای کوچیک از کار خراب بشه، من میندازمش تو سطل... اون تعمیرش میکنه... گاهی کلی هم وقت میذاره...
یه وقتا تو دانشگاه، کارمون عقب بود... مثلن دو ساعت مونده بود به تحویل و هنوز پروژه کار داشت... من مینداختمش کنار... میگفتم نشد... اون تا دو دقیقه قبل از اینکه استاد بیاد کارشو انجام میداد... و همیشه هم نتیجه میگرفت...
...
ولی هیچ وقت ازش درس نگرفتم... 
  • پری شان

33-124

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
از صبح کف بازار بودم...
لیزر کات و خرید وسایل ساخت ماکت و...
بعد هم فهمیدم جوجه خونه ست و خودمو رسوندم...
طفلی تو سه ماهگی مثه عمه ش در سی و سه سالگی، از سر شب تا صبح آلرژیش عود میکنه... هی کله شو با اون دستای کوچولوش میخارونه و گاهی هم کلافه میشه و گریه میکنه...
موهاش همه ریخته... پیرمردی شده واسه خودش...

  • پری شان