33-145
برای دوست دانشمندم یه فی. روزه گرفتم...
میخواد برای تولد مامانش یه انگش. تر بسازه.
کلی ذوق دارم!
- ۰ نظر
- ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۹
برای دوست دانشمندم یه فی. روزه گرفتم...
میخواد برای تولد مامانش یه انگش. تر بسازه.
کلی ذوق دارم!
صبح جوجه رو با مامانش بردیم دکتر.
دکتر با مامانش حرف میزد، جوجه از خنده ریسه میرفت...
خیلی موقعیت بامزه ای شده بود!
تموم شد!!!
شادم!
:)))
پ.ن
دارم گزارششو مینویسم.
صبح پامنار رفتم. دو تا تیکه از کار اشتباه شده بود.
بعد هم کمی خرید خورد و ریز برای کار. دوست جدی هم همراهم بود.
خسته دارم میشم دیگه!
عصری دوست کوچیکمم اضافه شد بهمون.
به مدیر پروژه اعلام کردم کار تمومه...
و قرار شد تو جلسه ی گروه اعلام کنه...
تقریبن فقط بسته بندی مونده بود که سه تایی میخواستیم تمومش کنیم... که یهو...
پت و مت و...
عصبانی شدم...
نقشه اشتباه بود...
نقشه باز هم اشتباه بود...
بعد از کلی وقت برای رفت و آمد و...
به دوست کوچیکم اعلام کردم که من برای ادیت این بخش هیچ کاری نخواهم کرد...
و خودش مجبور شد فکر کنه و راه حل پیدا کنه...
...
هنوزم از خودم شاکی ام...
نمیتونم با خشمم کنار بیام...
اضطرابم زیاده...
قرار فردا کارو تحویل بدیم...
تموم نشده...
و من هم برای ادیت همراهی نکردم...
عصبانیتم بروز رفتاری ای نداشت... فقط کمی جدی شدم... ولی... اصن نمیتونم با خودم کنار بیام... نمیتونم به خودم حق بدم...
و از طرفی...
خوب آخه دو تا اشتباه؟؟؟...
خدایا!....
از جمعه ی دو هفته پیش که صبح پاشدم اومدم کارگاه، تا امروز، هر روز اینجا بودم...
این پروژه تمام میشود آیا؟؟؟!!!